استاد ماهر (دکتر قلب من) [فصل دوم] P{➏}
اگه صدات در بیاد بد میبینی
جینهو چیزی نگفت و همونطوری موند که شوگا اومد جلوش:
چرا این کار و کردی؟نمیدونی اگه چیزیت بشه من ..*بغض*
کوک دستشو از رو دهن جینهو برداشت و جینهو حرف زد:
م..من فقط میخواستم دا..داشو نجات بدم*گریه*
شوگا:اینطوری فقط به خودت صدمه میزنی ، تو باید بهم میگیفتی که میای
جینهو سرشو انداخت پایین:
ببخشید
شوگا جینهو رو بغل کرد:
تو که میدونی من بهت وابستم ، اگه بلایی سرت بیاد من زنده نمیمونم
جینهو:ت..توروخودا نجاتش بده
شوگا:بهت قول میدم که ای کار و انحام میدم ، حالا بلند شو بریم اینجا خیلی خطرناکه
.
.
هیو:نگفت کیه؟؟
ب:ن نگفت
هیو:بریم
.
.
یورا:منتظر وایستاده بودم که دیدم هیونجین داره با اون نگهبانه میاد
وقتی هیونجین اوند یورا سریع خودشو پرت کرد بغل هیونجین:
عشقممممممم دلم برات تنگ شده بود
هیونجین هم بغلش کرد:
خیلی وقت بود ندیدا بودمت
یورا:اره
هیو:خوب
یورا:دعوتم نمیکنی بیام داخل؟
هیو:ببین الان کلی کار دارم به بادیگارد میگم ببرتت به خونه تا منم بیام باشه؟
یورا:اومم باشه*سرشو انداخت پایین*
هیو:عشقم ناراحت نشو دیگه میام پیشت باشه؟؟
یورا:اوکی
هیونجین:/
یورا رو فرستادم که بره وقتی خواستم برم داخل که دیدم دو نفر نزدیک ویلا همدیگه رو بغل کردن:
برو ببین اونا کین؟فک کنم مزاحم داریم*پوزخند*
ب:بله قربان
.
.
کوک:ش..شوگا
شوگا:بله؟
کوک:مارو دیدن بدو فرار کن
شوگا یه نگاه به پشتش انداخت و دست جینهو رو گرفت و شروع به دویدن کردن
.
.
نگهبان تا اونارو دید فرار میکنن بیسیم زد و همه رو خبر کرد.
جینهو:شوگا من نمیتونم وایستا *نفس نفس*
شوگا:بدو دیگه ماشین اونجاست
جینهو:نمیتونم
ب:وایستین*اسلحشو دراورد* اگه یه قدم دیگه بردارین همتون میمیرید
اونا وایستادن.. از پشت بادیگاردا هیونجین اومد:بهههههه جناب مین چه چه خبرا؟شما کجا اینجا کجا؟؟
شوگا:مشتاق دیدار
هیو:اینو که من باید بگم
شوگا:ولی من زرنگ ترم
شوگا زیر لب:با شماره من میدویین ۱ ... ۲ ...
هیو:خیلی وقته منتظرتم خانم کیم .. عا عا عا بهتره بگم خانم مین
جیناو:ب..برادرم ..
شوگا: و ۳ *بلند*
اونا پا تند کردن که برن ولی ...
بومممممممم صدای تیر بود و اون شوگا بود که افتاد روی زمین
.
.
همون موقع یه ون سیاه جلوشون وایستاد که دور تر نشن
جینهو از ترس نمیتونست چیکار کنه
...
جینهو چیزی نگفت و همونطوری موند که شوگا اومد جلوش:
چرا این کار و کردی؟نمیدونی اگه چیزیت بشه من ..*بغض*
کوک دستشو از رو دهن جینهو برداشت و جینهو حرف زد:
م..من فقط میخواستم دا..داشو نجات بدم*گریه*
شوگا:اینطوری فقط به خودت صدمه میزنی ، تو باید بهم میگیفتی که میای
جینهو سرشو انداخت پایین:
ببخشید
شوگا جینهو رو بغل کرد:
تو که میدونی من بهت وابستم ، اگه بلایی سرت بیاد من زنده نمیمونم
جینهو:ت..توروخودا نجاتش بده
شوگا:بهت قول میدم که ای کار و انحام میدم ، حالا بلند شو بریم اینجا خیلی خطرناکه
.
.
هیو:نگفت کیه؟؟
ب:ن نگفت
هیو:بریم
.
.
یورا:منتظر وایستاده بودم که دیدم هیونجین داره با اون نگهبانه میاد
وقتی هیونجین اوند یورا سریع خودشو پرت کرد بغل هیونجین:
عشقممممممم دلم برات تنگ شده بود
هیونجین هم بغلش کرد:
خیلی وقت بود ندیدا بودمت
یورا:اره
هیو:خوب
یورا:دعوتم نمیکنی بیام داخل؟
هیو:ببین الان کلی کار دارم به بادیگارد میگم ببرتت به خونه تا منم بیام باشه؟
یورا:اومم باشه*سرشو انداخت پایین*
هیو:عشقم ناراحت نشو دیگه میام پیشت باشه؟؟
یورا:اوکی
هیونجین:/
یورا رو فرستادم که بره وقتی خواستم برم داخل که دیدم دو نفر نزدیک ویلا همدیگه رو بغل کردن:
برو ببین اونا کین؟فک کنم مزاحم داریم*پوزخند*
ب:بله قربان
.
.
کوک:ش..شوگا
شوگا:بله؟
کوک:مارو دیدن بدو فرار کن
شوگا یه نگاه به پشتش انداخت و دست جینهو رو گرفت و شروع به دویدن کردن
.
.
نگهبان تا اونارو دید فرار میکنن بیسیم زد و همه رو خبر کرد.
جینهو:شوگا من نمیتونم وایستا *نفس نفس*
شوگا:بدو دیگه ماشین اونجاست
جینهو:نمیتونم
ب:وایستین*اسلحشو دراورد* اگه یه قدم دیگه بردارین همتون میمیرید
اونا وایستادن.. از پشت بادیگاردا هیونجین اومد:بهههههه جناب مین چه چه خبرا؟شما کجا اینجا کجا؟؟
شوگا:مشتاق دیدار
هیو:اینو که من باید بگم
شوگا:ولی من زرنگ ترم
شوگا زیر لب:با شماره من میدویین ۱ ... ۲ ...
هیو:خیلی وقته منتظرتم خانم کیم .. عا عا عا بهتره بگم خانم مین
جیناو:ب..برادرم ..
شوگا: و ۳ *بلند*
اونا پا تند کردن که برن ولی ...
بومممممممم صدای تیر بود و اون شوگا بود که افتاد روی زمین
.
.
همون موقع یه ون سیاه جلوشون وایستاد که دور تر نشن
جینهو از ترس نمیتونست چیکار کنه
...
۵۱.۵k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.